معنی تیزهوشی و دها

حل جدول

تیزهوشی و دها

کیاست


دها

تیزهوشی

تیزهوشی، زیرکی

مکر و حیله


تیزهوشی

دها

دها، کیاست

دها، ذکا


دها ، ذکا

تیزهوشی


تیزهوشی، زیرکی

دها


دها، ذکا

تیزهوشی

لغت نامه دهخدا

تیزهوشی

تیزهوشی. (حامص مرکب) هوشیاری. هوشمندی. باهوشی. تیزویری. تیزهشی. (فرهنگ فارسی معین):
تا جهان داشت تیزهوشی کرد
بی مصیبت سیاه پوشی کرد.
نظامی.
برگفت ز راه تیزهوشی
افسانه ٔ آن زبان فروشی.
نظامی.
رجوع به تیزهوش و تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.


دها

دها. [دَ] (ع اِمص) دهاء. زیرکی و جودت فکر. (غیاث) (آنندراج). خرد. عقل. نهیه. درایت. زیرکی. هوشیاری. هوشمندی. جودت رأی. (یادداشت مؤلف):
مدبری که سنگ منجنیق را
بدارد اندر این هوا دهای او.
منوچهری.
سماحت تو مثل گشته چون سخای عرب
کفایت تو سمر گشته چون دهای عجم.
مسعودسعد.
ای جهانی که دو حال تو ز مهر است و ز کین
وی سپهری که دو قطب تو ز حزم وزدهاست.
مسعودسعد.
ور چو تو مرد هیچ دولت را
نیز در دانش و دها باشد.
مسعودسعد.
از آتش دل من واز آب دیدگان
نشگفت اگر فزون شودم دانش و دها.
مسعودسعد.
رستم ثانی که در طبیعتش اول
داشن زال و دهای سام برآمد.
خاقانی.
... تا به مدد رای و کمال و دهای ایشان کار پسر متمشی شود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی)... کیوان مستفید دهای او. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی)... معروف به کمال دها و صاحب کفایتی. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
خدایی نه و دهخدایان بسی
نه در کس دهایی نه در ده کسی.
نظامی.
در چنین ده کسی دها دارد
که بهی را به از بها دارد.
نظامی.
- بادها، با زیرکی. هوشمندانه. زیرکانه:
پشه بگریزد ز بادی بادها
پس چه داند پشه ذوق باده ها.
مولوی.
- || باهوش. خردمند و عاقل. دلیر و هوشیار:
در پی تعبیر آن تو عمرها
می دوی سوی شهان بادها.
مولوی.
- پاکیزه دهایی، هوش و خرد پاکیزه داشتن. عقل سلیم و پاک داشتن:
پاکیزه دل است این ملک شرق و ملک را
پاکیزه دلی باید و پاکیزه دهایی.
منوچهری.
- کیوان دها، که دارای هوش و خرد بلند و عالی است:
ای خدیو ماه رخش ای خسرو خورشیدچتر
ای یل بهرام زهره ای شه کیوان دها.
خاقانی.
|| نیرنگ و فریب. به زیرکی و خدعه معامله کردن با کسی. گربزی. دغا و دغل:
مکر است بیشمار و دهامر زمانه را
من زوچنین رمیده ز مکر و دها شدم.
ناصرخسرو.
چو در عادت او تفکر کنی
همه غدر و مکر و فریب و دهاست.
ناصرخسرو.
پازهر اژدهاست خرد سوی هوشیار
در خورد مکر نیست نه نیز از در دهاست.
ناصرخسرو.
روزی است مر این خلق راکه آن روز
روز حسد و حیلت و دها نیست.
ناصرخسرو.
آنکه مرد دها و تلبیس است
او نه خال و نه عم که ابلیس است.
سنایی.
هر که از علم صدق جست ببرد
هر که از وی دها گزید بمرد.
سنایی.
صد فسون دارد ز حیلت وز دها
که کند در سلّه گر هست اژدها.
مولوی.
چون زبون کرد آن جهودک جمله را
فتنه ای انگیخت از مکر و دها.
مولوی.
|| دلیری. (دهار).

دها. [دَ] (هندی، اِ) به فارسی هندی ده روز اول محرم. (ناظم الاطباء). || شبیه قبر حسنین علیهما السلام و یا شبیه بنایی که شامل قبور شهدای کربلا می باشد و در ده روز اول محرم آن شبیه را به اطراف حرکت دهند و در روز دهم که روز عاشورا بود اگر آن شبیه دارای اشیاء نفیسه نباشد آن را دفن کنند و در بعضی جاها به آب اندازند و اگر دارای اشیاء نفیسه و گرانبها بود آنها را یا در تکیه ها گذارند و یا به کربلای معلا حمل کنند. (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

دها

جودت رٲی، زیرکی و کاردانی، تیزهوشی، هوشمندی،


تیزهوشی

هوشیاری، زرنگی،

معادل ابجد

تیزهوشی و دها

754

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری